شهریار کوچولو

گاهی وقتا خیلی زود دیر می شه ! برای همینه که دیر می فهمی خیلی زود دیر شده !

شهریار کوچولو

گاهی وقتا خیلی زود دیر می شه ! برای همینه که دیر می فهمی خیلی زود دیر شده !

چه زود!؟

بعضی وقتا خیلی زود دیر میشه !

برای همینه که خیلی دیر می فهمیم چه زود دیر شده !

نظرات 7 + ارسال نظر
یه بدهکار یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://bedehkary.blogsky.com

سلام.بسیار وبلاگت قشنگ بود.همون تصویری که تو متن قبلی توصیف کردی برا من اتفاق افتاده ولی من خر شدم و بخشیدمش.چون اگه نمی بخشیدمش میشدم مثل اون .به منم یه سری بزنی شاد میشم.

یاسمنگولا سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ب.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

سلام عزیز
آخ گفتی
تا نگاه می کنی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر می شود

الناز جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ق.ظ

درسته!
.....
خیلی زووووووووووووووود دیر میشه!!!!
.........
کاش بشه بعضی وقتا عقربه ی ساعتامون خواب بمونن!
.......
...........
ولی چه فایده ....
آخه این ما خودمونیم که همیشه خواب می مونیم!!!

یاسمنگولی شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:31 ب.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

سلام عزیزم
چرا آپ نکردی؟
دیر می شه هاااااااااااااااااااااااااا............

مهیار سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ب.ظ

خیلی خیلی عالی !!!

یاسمنگولا شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ب.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

درووووووووووووووووووووود
خوبی یا بهترم؟
بالاخره ما هم آزاد شدیم
این روزا همه کارام تو هم پیچیده بود که به حول و قوه الهی پیچش و باز کردیم
می بینم که شما هم هنوز آپ نکردی!!!!!!!!!!!!!!!!!

یاسمنگولا سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:20 ق.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

دروووووووووووود
گوچولوی نازنین کجایی؟
نکنه رفتی سیاره خودتون
هر جا هستی سال نو مبارررررررررررررررک
***********************
بهار بهار صدا همون صدا بود

صدای شاخه ها و ریشه ها بود

بهار بهار چه اسم آشنایی

صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه

تازه کنیم خاطره ها رو یا نه

بها اومد لباس نو تنم کرد

تازه تر از فصل شکفتنم کرد

چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت

وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد

خنده به دلمردگی زمین کرد

بهار اومد با یه بغل جوونه

عید و آورد از تو کوچه تو خونه

حیاط ما یه غربیل، باغچه ما یه گلدون

خونه ما همیشه منتظر یه مهمون

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد

من و با حسی دیگه آشنا کرد

یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد

حیف که همش سوال بی جواب شد...

**************************
بدرووووووووووووود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد