شهریار کوچولو

گاهی وقتا خیلی زود دیر می شه ! برای همینه که دیر می فهمی خیلی زود دیر شده !

شهریار کوچولو

گاهی وقتا خیلی زود دیر می شه ! برای همینه که دیر می فهمی خیلی زود دیر شده !

یه دشت پر از قاصدک یه دل پر از ترانه

 

یواش یواش پاورچین

میرم کنار پرچین

داد میزنم من همچین

....

اتل متل قاصدک

یه دشت پر از شاپرک

بازم داره توی دشت

بارون می یاد نم نمک

....

اتل متل بهانه

شعرای کودکانه

برای عاشق شدن

یه دل پر از ترانه

....

اتل متل فرشته

دل شکستن چه زشته

اگه باشیم ما باهم

جامون توی بهشته

....

اتل متل جدایی

یه عالمه تنهایی

واسه جوجه قناری

مرگ خوبه یا رهایی؟

....

اتل متل ستاره

چند وقت دیگه بهاره

دیدن رنگین کمون

تو دل این آسمون

برام چه حالی داره

 

 

 

اینک نوبت توست که کمی بیاندیشی !

 

خوب ببین

هیچ کس نیست !

...

بسیار گوش کن

هیچ صدایی نیست !

...

از سخنوران تنها تو مانده ایی

و از بی کلامان ، من

 

فقط گوشهای من می تواند

دل نا آرامت را تسکین بخشد

پس مراعات کن مرا .!

......

نگران کر شدنم نیستم ،

بیم از آن روز دارم  ، نداشتن مجال ،  سکوت را پیشه ام کند

و به یکباره سنگینی سکوت ،

مرا بر سرت بکوبد

Living isn't every thing.But every thing is your life

 

ویرانه شده ام

 

بدنمم دیگر توان این لگد مال شدن ها را ندارد

مدتی است روحم تکیه گاه خستگی هایش را به یاد نمی آورد

انگار که اصلا چنین تکیه گاهی وجود نداشته

 

ویرانه شده ام

 

می توانی آثار این ویرانه ها را

در راه خانه ام ببینی

و صدای خرد شدن شیشه ها را از

چند صد متری به وضوح بشنوی

 

ویرانه شده ام

 

ویرانه تر از آنکه توانی برای

سرودن ویرانه هایم داشته باشم

ویرانه تر از آن که

یادگاری های شازده کوچولو

این نقاب من و همدل همیشگی کودکانه هایم

را از میان بقایای این ویرانه نجات دهم

 

ویرانه شده ام

 

و این عابران کودک نما بی تفاوت می گذرند

تنها چند مرد کوچک ، نیم نگاهی میکنند

و سپس به جمع کودک نمایان می پیوندند

گویی ویرانه شدنم هراسی در دلشان

بوجود می آورد و عاقبت اندیشی می کنند

 

ویرانه شده ام

 

و آنگاه که مرا به دار المجانین بردند

حقایقی بر من آشکار شد

تمام بنا پر بود از ویرانه ها

و زمزمه ای که به سختی

در راه روها شنیده می شد

"....."

 

دیگر ، اینجا جایی برای زیستن نیست

بوی تعفن دهان های این زیبا رویان

همراه با تیر های زهر آگین این بوزینه چهرگان

جایی برای ماندنم نگذارده اند

 

ویرانه شده ام

 

اما ساده نیستم

اثبات حرفم را از گور خر های چمن زار بگیر

دل نگران نیستم

چون دیگر فرصتی برای نگران شدن ندارم

 

ویرانه شده ام

 

اما دستانم را هنوز دارم

چشمانم را نمی خواهم 

 دیگر نیازی به دیدن سپیدی ندارم

ولی با تمام وجود

سیاهی را دوست می دارم

چون هنوز اعتقاد دارم

سپیدی عشوه گری و دلبری هایش را مدیون سیاهی است

و بدون سیاهی برگ های دفتر خاطراتمان جانی نداشت

 

میدانم .

نزدیک است

رفتم

و جاودانه شدنم .

 

خواهم رفت

 

وبا همین دستانم

در بینهایت آسمان و بی کران

دریا

جایی که تمام عابران ساده اندیش

فکر می کنند

در آنجا فقط و فقط ، خطی است

ویرانه هایم را

از نو بنا می کنم

با دیوار های سیاه

 

شهری بنا می کنم در آنجا

و می خواهم سپیدی

بر روی دیوار های سیاه بنای شهرم

نمایان شود

واو بداند

و پدرم بداند

و مادرم بداند

و همه دوستانم بدانند

و عابران بدانند

که سپیدی

تنازی هایش را مدیون سیاهی من است

و بی من

به دست فراموشی سپرده می شود

ومن می دانم دستانی در آنجا انتظارمرا می کشند

انتظار فشردن دستان و یاری به من

 

نشانه هایم را

در افق

ببین

و نقاط سیاه

بر روی خط افق

را گواه بر بودنم

بگیر