شهریار کوچولو

گاهی وقتا خیلی زود دیر می شه ! برای همینه که دیر می فهمی خیلی زود دیر شده !

شهریار کوچولو

گاهی وقتا خیلی زود دیر می شه ! برای همینه که دیر می فهمی خیلی زود دیر شده !

زهی خیال باطل

سلام کوچولو

چیه ؟ تعجب کردی ؟

آره ! خودمم !

من همون آقا کوچولوی ساده و احساساتی هستم .

نترس دیوونه نشدم . اینا همون حرفا و کاراییه که تو خودت بهم زدی وانجام دادی.

من فقط مثل طوطی ازت یاد گرفتم و حالا دارم تحویل خودت می دم .

چرا ناراحت شدی حالا ؟! چیزی که عوض داره گله نداره .

فکر می کنی همه ی اینا فقط یه حرفه ؟

فکر می کنی همشون یه تهدید سادس ؟

نه!

خیال می کنی دوباره گول حرفاتو می خورم ؟

نه داداش ! داری بد جور اشتب می کنی !

نه ! هنوز یادم نرفته کارایی رو که با من انجام دادی .

به من می گفتی خیلی دوسم داری و یه روزم نمی تونی بی من دووم بیاری ولی فکر نکردی من یه روز تو رو تو خیابون دست تو دست اون آقاهه ببینم ؟

آره !!!!!

این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !

می دونم الان داری پیش خودت فکر می کنی این پسره  سادس.

یه بار دیگه خودمو جولوش لوس یا چشمامو براش خیلی ملوسانه باز و بسته و یا صدامو مثل بچه ها میکنم و بهش می گم دوست دارم و اونم دو باره خر می شه.

امتحان کن و ببین این فکرت چه نتیجه ای داره !

اِ. اِ. اِ. اِ ......

هیچ وقت یادم نمیره اون روزی رو که منو به خاظر یه پسر دیگه که هنوز نمیشناختیش و همه ی احساست نسبت بهش یه هوس و نیاز زود گذر بود پس زدی و بهم گفتی :

« اصلا منو تو از اون اولش به درد هم نمی خوردیم ! »

من ساده ام پیش خودم فکر  کردم که شاید واقعا راست گفته ,

ولی وقتی دیدم دوباره برگشتی خیلی چیزا دستگیرم شد .

بخند ! آره بخند  و پیش خودت بگو :

" این پسره چه خودشو تحویل میگیره بابا . فکر کرده مالیه ! "

نوبت ما هم می رسه

اون روزی که همه ی دور و بری هات به خاطر هوسا و رفتار بچه گانه ات ترکت کردن ,

 اون روزی که به آغوش گرم یه مرد احتیاج داشتی ,

اون روزی که تمام ستون های زندگیت خراب شد و به یه تکیه گاه احتیاج داشتی ,

و اون روزی که التماس می کنی فقط  و فقط یه بار دیگه دستمو لای موهات ببرم و نوازشت کنم

 و یه بار دیگه از لبات ببوسم ,

نوبت من میرسه !!!

ولی من بهت نمی خندم بلکه گریه می کنم .

می دونی چرا ؟

چون اون موقع هم دوست دارم .

صبر کن , صبر کن !

خوشحال نشو .اینو گفتم ولی اصلا فکر نکن که این بار هم دوباره  من بر میگردم.

نه, این باردیگه اشتباهم رو تکرار نمی کنم !

حالا دیگه نوبت توست !

خودت می دونی و خودت و خودت !!!

ولی اینو مطمئن باش که من اینبارو پا پیش نمی ذارم .

زهی خیال باطل !

نظرات 6 + ارسال نظر
الناز دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ق.ظ http://hazyankade.persianblog.com

جالبه!!!!!!!!!!
...............................................
.................................................
اصلا نظری راجبش ندارم!!!!

بخلوز دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:00 ق.ظ

الناز نمی تونی از زیر نظر دادن در بری
وقتی خوندم سنگین شدم و با صدای پیانوی لودویگ فکر یه تراژدی کردم...

الناز دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:51 ب.ظ

من در نرفتم !!!
فقط میخواستم بگم که باید صاحب این نوشته خودش جواب بده!!!!
آخه معلومه که این نوشته یه صاحب اصلی داره که باید بخونه و نظر بده.
مگه نه؟!!!

نه !
نوشته های من صاحبی ندارن!
یا شاید ندارن ؟
هنوز مطمئن نیستم .
ولی میدونم که یه چیزی یا کسی به دستام این فرمانو میده که بنویسم .

وای اگر یاسمنگولی حکم جهادم دهد شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:15 ب.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

سلام عزیز دل شکسته
ببین واسه ورود به وبلاگت بیست تا سوال جواب دادم
مسابقه بیست سوالیه؟
شوخی کردم آ ...
اما یه چیزی
در مورد اون که به تو خیانت کرده یه نظر دارم
تو مطمئنی هیچ چی واسش کم نذاشتی؟
چه سوال اخمقانه ای ژرسیدم
می دونم
اما یه چیزی اگه این طوریه که تو می گی باید بگم آدم عاقل از یه سوراخ دو بار گزیده نمیشه
اول باهاش حسابی صحبت کن و خودت رو خالی کن
بعد هم رهاش کن که بره
اون دیگه مال تو نیست
شاید هم هرگز نبوده


یاسمنگولی منتظر دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:22 ق.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

سلام آقا سینای گل
پس چرا شما آپ نمی کنی؟

مهیار ؟؟؟ سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ب.ظ

خیلی خیلی عالی !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد